|
|
تبلیغات
<-Text2->
یه دختره ای هست کلاً گاو. یعنه کَهره به لُک. بابای شترش درجه دار سپاهه. اسب، کل آمار باباشو که خودش هم نباید بدونه به قنبر گفته. درجۀ باباش چیه، مدت زمان حضور باباش تو سپاه، محل کار کردنش، وظایف و مسئولیتش، حقوقش، تاریخ بازنشستگیش، و ... دیگه چیزی نمونده که نگفته باشه. میگم بهش بگو اینا رو حفاظت اطلاعات سپاه بفهمه همون باباتو، وا تلووی در میاره ها، نه، اصن گاوه نمی فهمه. از خواهراشون میگن، از برادراشون میگن، از رابطۀ پدر و مادرشون میگن. از سفر ها و گردش هاشون میگن. کل سابقۀ درخشان خودشون توی پسر بازی را به رخ می کشن. چیزی نیست که نگفته باشن. دیگه خودمونی شدنه و دردسراش. قنبر رو می بینی همیشۀ خدا در حال صحبت کردنه. به نظرتون وقتی بره دستشویی، اون مباحث حساس و ژئوپولتیک رو قطع می کنه؟ نخیر هم. تازه خودش که میگه اونجا بیشتر حال میده. اونجا یه حس غریبی به آدم دست میده. فضاش عارفانه تره. هر سری صحبت کردناش 3 ساعت. این یکی که تموم شد، نفر بعدی هم دوباره 3 ساعت. خو هر چقدر که موضوع زیاد باشه بازم آخرش که باید یه جا تموم بشه که، ولی ناوو. اینا کم نمیارن. یه بار متوجه شدم از شدت قحطی موضوع، بحثشان به علم جانور شناسی هم کشیده شده بود. که فرق خَرَشینگ های طرف ما با خَرَشینگ های طرف شما تو چیه؟! دُختکا شَهمات، که خَرَشینگ چیه؟ شما فکر می کنی قنبر چی گفت؟ با همین گوش های شهمات خودم شنیدم به دختره گفت: ببخشید، اشتباه شد. خَرَشینگ نه، خرچنگ! حالا یه بار خواست فارسی صحبت کنه، اونجوری شد. بدبخت اون وسط معرکه گیر کرده بود "پشه" یادش نمی اومد. با اشاره سر و گردن و سوراخ دماغ و کچ و بُچ می پرسه فارسی خرشینگ میشه چی؟ من هم کم رسی نکردم و گفتم: "کرگدن". نه یه کم فکر کنه، نه یه کم حواسش رو جمع کنه، همون رو گفت. قران میگه" خَسِرالدنیا والآخرة" مگه منظورش کیان؟ دخالت تو کار شیخ ها نباشه، منظورش همینان دیگه. دختره کرمانشاهی بود رسماً دعوت کرده بود از قنبر بره دیدنش. پارک کنار خانه شان را هم تعیین کرده بود برا محل قرار. قنبر اولش می گفت: بَپَم نمی وَهله. داد زدم خاک تو اون سرت با این فارسی صحبت کردنت. دختره هنگ کرده بود. قنبرک جمله اش رو مثلاً درست کرد: بابام نمی وهله! خسته نباشه با این روشنگریش واقعاَ. میگم دو تا فیلم نگاه کن، دو تا کتاب و روزنامه بخون اینقدر سوتی ندی. برگردیم به ماجرا. دختره: مگه هنوز بابات برات تعیین تکلیف می کنه؟ قنبر دید که داره آبروی نداشته اش میره، واسه حفظ پرستیژ گفت: بابام که کاری باهام نداره. خودم وقت ندارم و سرم خیلی شلوغه. دنگ چهم تو! سرت شلوغه؟ جوری گفت وقت ندارم کس ندونه ایشون مهندس ناظر توی 14 کمپانی بزرگ و بین المللی هستن که مدام بین نیویورک، لندن و هنگ کنگ در حال مسافرته. تَن لش الاف، خو تو یکسره وا دختن گپ نزدین. البته یه جورایی راست هم میگه ها، سرش با دخترای مختلف گرمه فرصت نداره بره کرمانشاه. دختره هم یه جورایی سربسته همین جوابو بهش داد ولی قنبر کم نیاورد و گفت: چرا خودت نمیای اینجا؟ بیا لب ساحل من خودمو می رسونم. دختره وعده رو داده، ما چشم انتظاریم فعلاً که نیومده. بیاد، شما رو در جریان قرار میدیم بیاین پخش مستقیم اون ماجرا رو ببینید. فعلاً. مطالب مرتبط با این پست
|
|